
ذهنم فلج می شـــــود… وقتی می خوانمت
و تو حتی نمیگویی
جـــــــــانم . . .
.
.
.
با تو زیر بارانم ، چتر برای چه ؟ خیال که خیس نمی شود !
.
.
.
پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت
و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم . . .
.
.
.
دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست . .
.
.
.
چه رسم تلخی ست
تو ، بی خبر از من و تمام من ، درگیر تو !
.
.
.
دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی . . .
.
.
.
دیکتاتور
تویی و آغوشت !
که هر بار
مرا تسلیم می کند . . . !
.
.
.
روی کفنم بنویسید
موریانه ها
زهرمارتان
این تن که می خورید
حسرت شیرین بود
که خاک به آغوش کشید !
.
.
.
هرکس جای من بود ، می بُرید..
اما من هنوز می دوزم ، چشم امید به راه . . . !!!
.
.
.
افــکار عاشقـانه ام را ، جمـع که می کنـم …
دسته گلی می شود ، شبیه تو ، برای تو …
.
.
.
نه فرصت ها میتوانند عشق را تغییر دهند و نه گذشت زمان میتواند آسیبی به آن برساند. زمین با تمام هنرهایش ، چگونه میتواند پهلو زند به عشقی که میابیم و از آن خود میسازیم.
.
.
.
خانه های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد
و رمز جدول چنین بود:
دوستم بدار